سقوط
قسمت دوم:درگیری
نویسنده امیر عباس رستمی
مایکل دم در ایستاده بود و در فکرش میگفت:《چرا انقدر لفت داد پس؟》ناگهان صدایی
از داخل خانه شنید و گفت:《خب بالاخره اومدش.》دنیل در خانه را باز کرد و بیرون آمد.
مایکل که او را عصبانی دید،گفت:
《میدونم عصبانی هستی ولی به مادرت گفتم که دیگه با خیال راحت بیایی بیرون و مجبور نباشی چیزی رو ازش مخفی
کنی.》وقتی حرف مایکل تمام شد،دنیل با خشم او را ُهل داد و گفت:《نخیر تو به همه چیز گند زدی رفت پی کارش.》
مایکل بلند شد و گفت:《ولی من فکر کردم که...》دنیل حرفش را قطع کرد و گفت:《همیشه همینی فقط میگی فکر
کردم.》مایکل تا خواست حرفی بزند دنیل گفت:《از جلوی چشمم دور شو.》دنیل وارد خانه شد و در را بست. مایکل هم
از آنجا رفت. دنیل پیش خود گفت:《حالا از این به بعد باید مخفیانه کار کنم.》یکدفعه توجه دنیل به سایه ای که پشت
در بود،جلب شد.