منبع اشتراک دست نوشته های شما

اینجا جایی برای شما است که دست نوشته ها و دل نوشته های خودتونو با همه به اشتراک بزارید

منبع اشتراک دست نوشته های شما

اینجا جایی برای شما است که دست نوشته ها و دل نوشته های خودتونو با همه به اشتراک بزارید

مشخصات بلاگ

نویسنده هایی که فکر میکنین خوب می نویسین و جایی برای اشتراک گذاری دست نوشته هاتون ندارید!!!
ای نویسنده هایی که می نویسین و جایی هم برای اشتراک گذاری دارین!!!
ای بابا
پاشین این دست نوشته هاتونو بفرستید همه تو دورهمی با هم دیگه بخونیم و اگه اشکالی داشت برطرف کنیم.
تکست
شعر
شعر نو
شعر کهنه
نمایشنامه
داستان کوتاه
داستان بلند
کتاب
فیلمنامه و....
همه رو بفرستید، تا به اشتراک گذاشته بشه.
یادتون نره

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

کتاب سقوط قسمت دوم

پنجشنبه, ۱۵ اسفند ۱۳۹۸، ۱۰:۵۰ ب.ظ

سقوط

قسمت دوم:درگیری

نویسنده امیر عباس رستمی

مایکل دم در ایستاده بود و در فکرش میگفت:《چرا انقدر لفت داد پس؟》ناگهان صدایی

از داخل خانه شنید و گفت:《خب بالاخره اومدش.》دنیل در خانه را باز کرد و بیرون آمد.

مایکل که او را عصبانی دید،گفت:

《میدونم عصبانی هستی ولی به مادرت گفتم که دیگه با خیال راحت بیایی بیرون و مجبور نباشی چیزی رو ازش مخفی

کنی.》وقتی حرف مایکل تمام شد،دنیل با خشم او را ُهل داد و گفت:《نخیر تو به همه چیز گند زدی رفت پی کارش.》

مایکل بلند شد و گفت:《ولی من فکر کردم که...》دنیل حرفش را قطع کرد و گفت:《همیشه همینی فقط میگی فکر

کردم.》مایکل تا خواست حرفی بزند دنیل گفت:《از جلوی چشمم دور شو.》دنیل وارد خانه شد و در را بست. مایکل هم

از آنجا رفت. دنیل پیش خود گفت:《حالا از این به بعد باید مخفیانه کار کنم.》یکدفعه توجه دنیل به سایه ای که پشت

در بود،جلب شد. دنیل گفت:《مگه نگفتم برو پی کارت؟》او سریع در را باز کرد اما هیچ کس دم در نبود. او تعجب کرد و

به داخل خانه رفت. جولیا در حال آماده کردن وسایل صبحانه بود که دنیل را دید. از داخل آشپزخانه او را صدا زد و گفت:

《پسرم بیا و یه چیزی بخور.》دنیل گفت:《ِاشتها ندارم مامان.》او به سمت اتاقش رفت. تلفن خانه زنگ خورد؛جولیا

جواب داد:《بله؟》صدایی نیامد. جولیا دوباره گفت:《بفرمائید.》اما باز هم جوابی نشنید. او تلفن را قطع کرد و به کارش

ادامه داد. دنیل در اتاقش را قفل کرد و به سمت تختش رفت. نشست و از زیر تختش چندین روزنامه سیاسی بیرون آورد.

پیش خود گفت:《امشب باید اینا رو پخش کنم؛ولی چجوری از خونه برم بیرون؟》جولیا صبحانه اش را که خورد،بلند

شد و آماده رفتن شد. دنیل جلوی تلویزیون آمد و نشست. جولیا دم در بود و داشت کفش هایش را میپوشید؛به دنیل گفت:

《من دارم میرم سر کار مراقب خودت باش.》دنیل جواب داد:《باشه مامان.》جولیا از خانه خارج شد و رفت. دنیل گفت:

《باید یه فکری برای اون روزنامه ها کنم.》

  • سپاروک کاظمی

نظرات  (۱)

تقریبا از قسمت اولش بهتر بود

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی